قُلْ یَعِبَادِى الَّذِینَ أَسرَفُوا عَلى أَنفُسِهِمْ لا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ.....
دوستــی دارم که با من است حتی از رگ گردن هم نزدیک تر ولی من از آن غـــــــــــــــــافلم!!!!!

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رهروان و آدرس rahro.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 311
کل نظرات : 53

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 25
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 68
بازدید ماه : 512
بازدید سال : 4228
بازدید کلی : 46720
شب قدر
در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه حضرت موسى عليه السلام به خدا عرض كرد:
خدايا مقام قربت را خواهانم. پاسخ آمد: قرب من، در بيدارى شب قدر است.
عرضه داشت: پروردگارا، رحمتت را خواستارم. پاسخ آمد: رحمت من در ترحّم بر مساكين در شب قدر است.
گفت: خدايا، جواز عبور از صراط مى‏خواهم. پاسخ آمد: رمز عبور از صراط، صدقه در شب قدر است.
عرض كرد: خدايا بهشت و نعمت‏هاى آن را مى‏طلبم. پاسخ آمد: دستيابى به آن نعمتها، در گرو تسبيح گفتن در شب قدر است.
عرضه داشت: پروردگارا، خواهان نجات از آتش دوزخم. پاسخ آمد: رمز نجات از دوزخ، استغفار در شب قدر است.
در پايان گفت: خدايا رضاى تو را مى‏طلبم. پاسخ آمد: كسى مشمول رضاى من است كه در شب قدر، نماز بگذارد.
منبع:وسائل الشيعة،جلد ‏8 ،صفحه 20
خلاصه
تعداد بازدید از این مطلب: 571
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


قانون های ده گانه سید مجتبی
قانون های ده گانه سیّد مجتبی برای نزدیکی به خدا


قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم. تاریخ اجراء 4/5/69


قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم. تاریخ اجراء 11/5/69



تعداد بازدید از این مطلب: 579
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مظلومیت غزه

لطفا بخونید و نظرخودتون رو در مورد این مطلب بنویسین
*اینا حرفای وجودمنه*


صادقانه مینویسم :

کاری از دستم برنمیاد برای بچه های مظلوم غزه بکنم، اما از همینجا دلم باهاشونه و اونا رو حمایت میکنم.

آره ، میخوام با همین عکسای دردناک و بد !
باهمین عکسا که مظلومیت ملت غزه رو نشون میده از تون حمایت کنم!
من یه کاربر تو فضای مجازی هستم اما از این به بعد سعی میکنم با پستام شما رو حمایت کنم!!!


♦♦♦♦♦

اگه شما هم دوست دارید از بچه های غزه مایت کنیم !!
پس بیایید یک روز رو در همین شبکه خودمون تبیان به عنوان روز غزه ، روز کودکان مظلوم نام گذاری کنیم و از همین جا حمایتشون کنیم
*درسته من هم با دیدن این عکسا ناراحتیم و بغضم میترکه اما میخوام این ناراحتی ها،
*یادم بمونه ، یادم بمونه که دشمن من کیان دشمن خواهرا و برادرای من کیان؟

*میخوام این احساس نفرت همیشه در وجودم باقی بمونه
* یادم باشه که باید از کی متنفر باشم

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 757
موضوعات مرتبط: سیاسی , شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بزرگ مرد
اندازه پسر خودم بود ...

سیزده چهارده سال سن داشت ....

وسط عملیات یدفعه نشست ...

گفتم : حالا چه وقت استراحته ؟!!

گفت : بند پوتینم شل شده. میبندم و راه میفتم ...

نشست ولی بلند نشد ....
هردوپایش تیر خورده بود

ولی برای روحیه ما چیزی نگفت !!!
======================================
منبع: سایت شهدا
تعداد بازدید از این مطلب: 546
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


پرنده شهید
هرجا پرنده ای شهید می شود، پری باقی می ماند و آنجا که عشق پرپر می شود، ذرات نورانی معراج کبوتران در زلال نقره ای پلاکی، قاب می شود...

 
تعداد بازدید از این مطلب: 631
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


سوپراستارها
"سوپراستارهای " بچه شیعه....
تعداد بازدید از این مطلب: 574
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


برکت وقت نوجوانی شهید علیرضا کریمی
روز به مسجد نرسیده بود.برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم.حالت عجیبی داشت. انگار خدا در مقابلش ایستاده بود طوری حمد و سوره را می خواند مثل انکه خدا را میبیند ذکرها را دقیق وشمرده ادا میکرد بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسیدم گفت: اشکال کار ما اینکه برای همه وقت مذاریم جز برای خدا!نمازمون رو سریع می خونیم وفکر می کنیم زرنگی کردیم اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده فقط خود خداست.
 
تعداد بازدید از این مطلب: 588
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شهیدی که در رمضان بدنیا آمد، در رمضان روحانی شد در عملیات رمضان شهید شد
آن زمان که او در مورد بنی صدر و بی لیاقتی‌های او و از طرفی در خصوص شخصیت والای شهید بهشتی سخن می‌گفت، نوجوانی بیش نبود
شهیدی که در رمضان بدنیا آمد، در رمضان روحانی شد در عملیات رمضان شهید شد
به گزارش سرویس قطعه شهدای شیرازه؛ طلبه شهید ایوب توانایی متولد 1345 روستای علی آباد سادات از توابع جیرفت است. در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز متولد شد. در دوران نوجوانی به صف تلاشگران خستگی ناپذیر نهضت انقلاب اسلامی‌ پیوست و به تحصیل علوم دینی در حوزه‌ی علمیه کاشان پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی به میدان‌های رزم اعزام شد و در عملیات رمضان در منطقه هورالعظیم در تاریخ 23 تیر 61 بر اثر ترکش گلوله‌ی توپ به شهادت رسید. در ادامه بخش‌هایی از زندگی این شهید را می‌خوانید:

آنگونه که خبرگزاری دفاع مقدس نوشته: تولد و زندگی ایوب در کپر و روی حصیر بود. وقتی ایوب به سن تحصیل رسید با برادرش به مدرسه می‌رفت. مدرسه‌ای که 2 ساعت باید پیاده می‌رفتند تا به آن برسند. کفشهای پلاستیکی، لباس‌های مندرس، یک تکه نان و مقداری خرما توشه و همراه آنها‌‌ بود. هیچگاه در گرما؛ طعم خنکی و در سرما، طعم گرما را نچشیدند.

قبل از آنکه به سن تکلیف برسد، نماز و روزه‌هایش را ادا می‌کرد. از غیبت کردن به شدت نفرت داشت و مرتب این را در مجالس مختلف به دیگران تذکر می‌داد.

با وجود اینکه سن و سالی کمی‌ داشت و نوجوان بود، اما در مبارزه با خوانین و نظام فئودالی حاکم بر منطقه جیرفت بسیار روشنگری می‌کرد و طرفدار محرومین منطقه بود. با تلاش و روشنگری ایشان و مبارزات مردم، طومار خوانین منطقه برای همیشه در هم پیچیده شد.

در شرایطی که دنیاطلبی بسیاری از جوانان را بر زمین میخکوب می‌کرد او به راحتی و سبکبال از دنیا و مادیات فاصله گرفت، تاریخ تولد خود را در شناسنامه دستکاری کرد و راهی جبهه شد. شدت علاقه‌ی او به حضور در جبهه به حدی بود که مخالفتهای دیگران را براحتی خنثی می‌کرد و رضایت همه را جلب و عازم جبهه می‌شد. او نه با زیاد ماندنش، که با رفتن و مشتاق بودن برای رفتن به همه نشان میداد که با کدام سو باید رفت، ثابت کرد که می‌توان از دنیا کام نگرفته، پرواز کرد.

با وجود سن کم، مسائل سیاسی را خوب می‌فهمید و تجزیه و تحلیل می‌کرد، آن زمان که او در مورد بنی صدر و بی لیاقتی‌های او و از طرفی در خصوص شخصیت والای شهید بهشتی سخن می‌گفت، نوجوانی بیش نبود. اما با دید وسیع و درک بالا، مسائل سیاسی روز را برای بچه‌ها‌‌ تشریح کرد.

اخلاق بسیار خوش و نیکویی داشت. در حوزه و جبهه دوستان بسیاری را جذب کرده بود و همه پروانه وار گرد شمع وجودش می‌گشتند. چهره‌ی خندان او، به استقبال خطر رفتن، از خود گذشتگی و ایثارش زبانزد همگان بود.

می‌گفت:خیلی باید نیت‌هایمان را خالص کنیم. نیت شهادت اگر برای خدا نباشد، آن وقت ما پیش مردم شهیدیم و نزد خدا شهید نیستیم. پس حواسمان باشد نیت و عمل و رفتار و گفتارمان فقط برای رضای خدا باشد تا شهید راه خدا محسوب شویم.

ایوب در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. در عملیات رمضان شهید و مفقودالجسد شد. در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت.

ایوب در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن پیکر مطهر شهید، خواب می‌بیند که ایوب آمده و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً اسیری بوده که آزاده شده. و می‌گوید: همینطور که آمد سر روی زانوهای من گذاشت. او را بغل کردم و شروع کردم به گریه کرد. گفت: مادر گریه نکن من بحمدالله از بند صدام مرخص شدم.
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 587
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


war cup 2014
سخت ترین رمضانی است که بر مسلمانان میگذرد
نه فانوسهای قاهره روشن است
و نه بلندگوهای مسجد دمشق اذان میگویند
بازارهای بغداد بسته شده
شهر قدس هنوز در اسارت به سر میبرد
غزه بمباران میشود امت محمد در خواب عمیق هستند و برای پیروزی آلمان دعا میکنند نه فرج صاحبشان .......
بقیه را بیدار کنید....
 
تعداد بازدید از این مطلب: 705
موضوعات مرتبط: سیاسی , شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


دو برادر قبل و بعد از شهادت......
دو برادر قبل و بعد از شهادت......

در حمله موشکی شبانه رژیم صهیونیستی به غزه،دو برادر فلسطینی در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند...
تعداد بازدید از این مطلب: 487
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مرد که باشی
مرد که باشی

چهار تکه استخوان پوسیده ات هم

می تواند........

سایه سری باشد..!!
 
تعداد بازدید از این مطلب: 622
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


به کدامین گناه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
شهید خردسال این روزهای غزه !!!!!!

به کدامین گناه ؟؟؟؟؟!!!!!!
 
تعداد بازدید از این مطلب: 532
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


حقوق بشر آمریکایی
لطفا بخوانید
ببخشید جهت اطلاع دوستان وانهایی که طرفدار امریکا هستند و دم از حقوق بشر میزنند
اینها بچه مسلمون های است که به دست اسراییل غاصب به اینروز افتاده وکسی گوش شنوا ندارد ولی در جام جهانی یک گاز گرفتی یک بازیکن فوتبال تو دنیا سر وصدا میکند
تعداد بازدید از این مطلب: 594
موضوعات مرتبط: سیاسی , شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


“رضایی بزنم یا می زنی؟”

جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل می شد. دستور رسید. هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود. من به اتفاق یکی از بچه‌هایی که بچه یزد بود نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم.
کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه
می شدند و از آنجا به محلی که جلسه برگزار می شد، می رفتند.
نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت.
جلو رفتم و گفتم: “لطفا کارت شناسایی.”
گفت: “ندارم.”
گفتم:”ندارید؟”
گفت:” نه ندارم.”
گفتم:” پس باعرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین!”
دستش را روی شانه راننده زد و گفت: “حرکت کن:
جلویش ایستادم و گفتم:” کجا؟”
گفت:”تو محوطه”
گفتم: “نمی شه”
گفت: “بهت میگم بروکنار.”
گفتم:”نه آقا نمیشه.”
گفت:”چی چی رو نمیشه، دیرم شد.”
محکم واستوار جلویش ایستادم و به دوستم گفتم:
“آماده باش هر وقت گفتم، شلیک کن.”
دوستم اسلحه رابه طرف ماشین گرفت و با لهجه زیبای یزدی دو سه بار گفت: “رضایی بزنم یا می زنی؟
رضایی بزنم یا می زنی؟”
وقتی راننده جدیت مان را دید گفت: “حاجی، این آقای بسیجی، شوخی سرش نمی شه!”
دست برد. داخل جیبش و کارتش را بیرون آورد و گفت: “بفرمایید این هم کارت شناسایی!”
مشخصات کارت را با دقت خواندم:
نوشته بود:
“حاج حسین خرازی.
گفتم:”ب ب ببخشید آقا من فقط به وظیفه ام عمل کردم.”
حاجی خندید وگفت :” آفرین بر شما رزمندگان، وظیفه شناس”
بعد از آن هر وقت مرا می دید. می خندید و گفت: “رضایی بزنم یا می زنی؟”

afsaran.ir
تعداد بازدید از این مطلب: 530
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


سالروز درگذشت عالم وارسته آيت الله حاج سيدجواد خامنه اي
امروز سالروز درگذشت عالم وارسته آيت الله حاج سيدجواد خامنه اي، پدر بزرگوار رهبر معظم انقلاب(1365ش) است. شادی روحش صلوات

رهبر معظم انقلاب در خصوص پدر بزرگوارشان در کتاب شرح اسم نوشته‌اند:
«پدرم روحانى معروفى بود، اما خیلى پارسا و گوشه‌گیر... زندگى ما به سختى مى‌گذشت. 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 542
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شهادت غلامرضا صادق زاده
امروز مصادف است با شهادت شهید غلامرضا صادق زاده قمصری که در تاریخ ۱۶ تیر ماه ۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت نائل آمد
شهید غلام‌رضا صادق‌زاده قمصری، اسفندماه سال ۱۳۳۹ش چشم به جهان هستی گشود.
 
تعداد بازدید از این مطلب: 673
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


عملیات رمضان
تیرماه بود که عملیات رمضان شروع شد
درست توی ماه مبارک رمضان
گرمای بالای ۵۰ درجه آدم رو کلافه می کرد
حالا حساب کنین روزه باشی و تو این گرما بخوای بجنگی
اونقدر آفتاب داغ می شد که اسلحه ها دستامون رو می سوزوند
تازه سختی زمانی شروع شد که عملیات لو رفت و بچه ها محاصره شدند
خیلی ها مظلومانه به شهادت رسیدند…
… بعد از عملیات یه عده رفتند تا مجروح های شب قبل رو بیاورند
وقتی برگشتند ، با گریه گفتند: همه ی بچه ها شهید شدند
بهشون گفتم: تیر خلاص زدند بهشون؟
گفتند: نه! از تشنگی جان دادند…
خلاصه
 
تعداد بازدید از این مطلب: 547
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


هر شهید کربلایی دارد
هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد...

سید مرتضی آوینی
تعداد بازدید از این مطلب: 551
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


دستای بسته
به ياد و نام تو كه ايستاده و بادستهاي بسته شهيد شدي ....
اما هرگز در مقابل دشمن زانو نزدی....
 
تعداد بازدید از این مطلب: 559
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چه سبک بود
جنازه ات چه سبک بود، استخوان و پلاک
شبی که اسم تو تشییع شد وطن می سوخت
تعداد بازدید از این مطلب: 800
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چطور برت گردونیم؟
بالای صد کیلو وزنش بود...
روزی که می رفتیم عملیات، گفت تو فکری؟
گفتم هیچی، نگرانم!
اگه خدا خواست و شهید شدی، چطور برت گردونیم؟!
گفت:اولا این توفیق نصیب خودت بشه انشاالله،
ثانیا، تقسیمم کنید هرکی یه تیکه رو برگردونه تا شرمنده نشم!
وقتی شهید شد...
بچه ها تیکه های پیکرش رو جمع کردن و آوردن عقب...
 
تعداد بازدید از این مطلب: 614
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


آخرین دلنوشته های شهدای کانال کمیل



بسم الله الرحمن الرحیم
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم ، آب را جیره بندی کرده ایم ،
عطش همه را هلاک کرده است.
همه را جز شهدا....
که حالا در کنار هم خوابیده اند، دیگر شهدا تشنه نیستند، سلام مارا به امام برسانید ،
از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم ....
ماندیم...
تا آخر جنگیدیم!!!

 
تعداد بازدید از این مطلب: 734
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اهمیت نماز اول وقت...

سه بار پاتک کردند اما فقط یه مشت کشته و زخمی موند رو دستشون.

دم غروب برای اینکه به نیروهاشون روحیه بدن، همزمان از لب خاکریز جاده ام القصر به عرض خط، شروع کردند به شلیک تیر رسام.

علی آقا (شهید علی چیت سازیان) هم جوابشونو این جوری داد.

گفت "اذان بدید، هر کی می تونه اذان بده!"

شهید طاهری قبل از بقیه رفت بالای خاکریز و اذان داد.

خودش هم ایستاد به نماز. انگار نه انگار که سی متری عراقی هاست!

راوی: جواد سیفی - همرزم
 
تعداد بازدید از این مطلب: 499
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نگاه پدر
سوار اتوبوس شد.
پدر با عصبانیّت صدا زد:
-حسن بیا پایین !
-نمی آم !
-حسن بیا پایین.
-نمی آم. می خوام برم جنگ !
-بهت می گم بیا پایین.
-... جوابی نداد.
به پدر نگاه کرد و پدر هم به او.
-پس مواظب خودت باش. خدا پشت و پناهت !

.
.
.

بغض پسر شکست !
 
تعداد بازدید از این مطلب: 537
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


ویژه نامه شهادت سردار سرتیپ پاسدار شهید سید محمدرضا دستواره

آن بزرگوار تا هنگام شهادت 11 بار مجروح شد ولی هرگز از پای ننشست و با شجاعت كم نظیر تا نثار جان عزیزش به دفاع از اسلام و آرمان های متعالی حضرت امام خمینی (ره) و حفظ كیان جمهوری اسلامی ادامه داد.
 
تعداد بازدید از این مطلب: 564
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مواظب ضد هوایی‌ها باش
مواظب ضد هوایی‌ها باش

رو به قبله كه قرار می‌گرفت مثل اینكه روی باند پرواز نشسته و با گفتن تكبیر، دیگر هیچ شك نداشت كه از روی زمین بلند شده. خصوصا در قنوت كه مثل ابر بهار گریه می‌كرد، درست مثل بچه‌های پدر، مادر از دست داده.
 
تعداد بازدید از این مطلب: 545
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بره گمشده عباس

با سر و صدای محمود از خواب پریدم. محمود در حالی که هرهر می خندید رو به عباس گفت: «عباس پاشو که دخلت درآمده. فک و فامیلات آمده اند دیدنت!» عباس چشمانش را مالید ... و گفت: «سر به سرم نگذار. لرستان کجا، این جا کجا؟»
- خودت بیا ببین. چه خوش تیپ هم هستند. واست کادو هم آورده اند!
همگی از چادر زدیم بیرون. سه پیرمرد لر با شلوار پاچه گشاد و چاروق و کلاه نمدی به سر در حالیکه یکی از آنها بره سفیدی زیر بغل زده بود، می آمدند. عباس دودستی زد به سرش و نالید: «خانه خراب شدم!»
به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. پیرمردها رسیده نرسیده شروع کردند به قربان صدقه رفتن و همه را از دم با ریش زبر و سوزن سوزنی شان گرفتند به بوسیدن. عباس شرمزده یک نگاه به آنها داشت یک نگاه به ما. به رو نیاوردیم و آوردیمشان تو چادر. محمود و دو، سه نفر دیگر رفتند سراغ دم کردن چایی. عباس آن سه را معرفی کرد: پدر، آقا بزرگ و خان دایی، پدرزن آینده اش. پیرمردها با لهجه شیرین لری حرف می زدند و چپق می کشیدند و ما سرفه می کردیم و هر چند لحظه می زدیم بیرون و دراز به دراز روی شکم مان را می گرفتیم و ریسه می رفتیم. خان دایی یا به قول عباس، خالو جان بره را داد بغل عباس و گفت: «بیا خالو جان، پروارش کن و با دوستانت بخور.» اول کار بره نازنازی لباس عباس آقا را معطر کرد و ما دوباره زدیم بیرون. ولخرجی کردیم و چند بار به چادر تدارکات پاتک زدیم و با کمپوت سیب و گیلاس از مهمان های ناخوانده پذیرایی کردیم. پدرزن عباس مثل اژدها دود بیرون داد و گفت: «وضعتان که خیلی خوبه. پس چی هی می گویند به جبهه ها کمک کنید و رزمنده ها محتاج غذا و لباس و پتویند؟» عباس سرخ شد و گفت:«نه کربلایی شما مهمانید و بچه ها سنگ تمام گذاشته اند.» اما این بار پدر و آقا بزرگ هم یاور خان دایی شدند و متفق القول شدند که ما بخور و بخواب کارمان است والله نگهدارمان!
کم کم داشتیم کم می آوریم و به بهانه های الکی کرکر می کردیم و آسمان و صحرا را نشان می دادیم که مثلا به ابری سه گوش در آسمان می خندیدیم! شب هم پتوهایمان را انداختیم زیرشان و آنها تخت خوابیدند.
از شانس بد آن شب فرمانده گردان برای این که آمادگی ما را بسنجد، یک خشم شب جانانه راه انداخت. با اولین شلیک، خان دایی و آقا بزرگ و پدر یا مش بابا مثل عقرب زده ها پریدند و شروع به داد و هوار کشیدن و یا حسین و یا ابوالفضل به دادمان برس، کردن.
لابه لای بچه ضجه می زدند و سینه خیز می رفتند و امام حسین را به کمک می طلبیدند. این وسط بره نازنازی یکی از فرمانده هان را اشتباه گرفته بود و پشت سرش می دوید و بع بع می کرد. دیگر مرده بودیم از خنده.
فرمانده فریاد زد: «از جلو نظام!» سه پیرمرد بلند فریاد زدند: «حاضر!» و بره گفت: «بع! بع!» گردان ترکید. فرمانده که از دست بره مستأصل شده بود دق دلش را سر ما خالی کرد: بشین، پاشو، بخیز!
با هزار مکافات به پیرمرد حالی کردیم که این تمرین است و نباید حرف بزنند تا تنبیه نشویم. اما مگر می شد به بره نازنازی حرف حالی کرد. کم کم فرمانده هم متوجه موضوع شد. زودتر از موعد مقرر ما را مرخص کرد. بره داشت با فرمانده به چادر مسئولین گردان می رفت که عباس با خجالت و ناراحتی بغلش کرد و آورد. پیرمردها ترسیده و رمیده شروع کردند به حرف زدن که: «بابا شما چقدر بدبختید. نه خواب دارید و نه آسایش. این وسط ما چکاره ایم، خودمان نمی دانیم!»
صبح وقتی از مراسم صبحگاه برگشتیم، دیدیم که عباس بره اش را بغل کرده و نگاه مان می کند. فهمیدیم که سه پیرمرد فلنگ را بسته اند و بره را گذاشته اند برای عباس. محمود گفت: «غصه نخور، خان دایی پیرمرد خوبی است. حتماً دخترش را بهت می دهد!» عباس تا آمد حرف بزند بره صدایی کرد و لباس عباس معطر شد!
منبع: aviny.com
بیشتر
 
تعداد بازدید از این مطلب: 549
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


آخرین عکس حسن آمریکایی
عکس/آخرین عکس حسن آمریکایی
شهید حسن فتاحی معروف به حسن آمریکایی... بیسیم چی گردان غواص لشکر امام حسین .... معروف به حسن سر طلا... منطقه نهر خین عملیات کربلای چهار به شهادت رسید ... پیکر مطهرش هنوز هم برنگشته .... این اخرین عکس حسن است ...
تعداد بازدید از این مطلب: 822
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بی تو چقدر گذشت
یازده هزار و ششصد و هشتاد روز گذشت ...

 

تعداد بازدید از این مطلب: 579
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


ما میگرییم...
ما می گرییم ...آنها می گریند؛ ما برای آنان...آنان برای ما؛ ما از نبودشان...آنان از نبودن ما؛
دردناک تر از این تساوی نابرابر تابحال، دیده اید؟
تعداد بازدید از این مطلب: 509
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


جز لبخند چیزی نگفت...
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم واهلک عدوهم اجمعين


بخند که لبخند گل زیباست

میدانـــــــــــم داری به دنیایی که من سفت به آن چسبیده ام میخندی...

ولی برایم دعا کن من هم مثل تو سوار بر بال ملائک به آسمان عروج پیدا کنم.
نسئل الله منـــــــــازل الشهداء.
 
تعداد بازدید از این مطلب: 552
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


در ماه مبارک رمضان هر روز یاد یک شهید

عقاب تیز پرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
اسوه ی شجاعت و دلیری
سردار شهید خلبان عباس دوران
روحش شاد و یادش گرامی

درود بر عقابان سر فراز
اللّهـُمَّ صَـلِّ عَلے مُحَـمَّد ﷺ وَ آلِـ مُحَـمَّد ﷺ وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
اللّهـُمَّ صَـلِّ عَلے مُحَـمَّد ﷺ وَ آلِـ مُحَـمَّد ﷺ وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
اللّهـُمَّ صَـلِّ عَلے مُحَـمَّد ﷺ وَ آلِـ مُحَـمَّد ﷺ وَ عَجِّـلْ فرجهم
التماس دعا
 
تعداد بازدید از این مطلب: 487
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


یواشکی
خیلی یواشکی هایمان عوض شده است
دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند...
یواشکی ساکشان را می بستند و بدون این که پدر و مادر بفهمند
با خودشان بیرون می بردند و به بهانهٔ مدرسه، جیم می شدند و می رفتند جبهه.
قبلش یواشکی دست برده بودند توی شناسنامه و سن شان را تغییر داده بودند.

بعضی ها هم یواشکی دار و ندارشان را می دادند به فقرا یا کمک می کردند به جبهه.
شب ها یواشکی از چادر یا اتاق یا سنگر می زدند بیرون و نماز شب می خواندند.
بودند رزمنده هایی که یواشکی پوتین های بچه های دیگه رو واکس میزدند
یا ظرفهاشون رو یواشکی می شستند....
بودند فرمانده گردان هایی که وقتی بقیه خواب بودند،
یواشکی و بی سر و صدا، صـبح زود دستشویی ها رو طی میکشیدند و...
یواشکی های شان هم عالمی داشت . . .
بی اختیار یاد این آیه می افتم که
«رجال لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن الله
و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والأبصار»
آیه37-سوره نـور
براسـتی چه مردانی بودند؟!
آن ها از چه می ترسیدند و ما از چه؟!

شهدا! شما که صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند...
 
تعداد بازدید از این مطلب: 605
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شکار یک قهرمان!
!
فرمانده ناو جنگی وینسنس دستور شلیک موشک به هواپیمای مسافربری ایرانی را صادر کرد. 290 مسافر و خدمه بی گناه هواپیمای ایرباس - از جمله 66 کودک زیر 12 سال - مظلومانه به شهادت رسیدند و کاپیتان ویل راجرز شایسته دریافت مدال افتخار از رئیس جمهور آمریکا شد.
 
تعداد بازدید از این مطلب: 577
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نگاه یک مرد
مطمئن باشید آنان که از جان مایه می گذارند
دنبال دستمزد نیستند
نگاه این مرد را ببین ...
درد این نگاه می تواند کوه را منفجر کند...
 
تعداد بازدید از این مطلب: 633
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


یا زهرا
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم واهلک عدوهم اجمعين

شهید تورجی زاده پشت بی سیم چه خواند که حسین خرازی از هوش رفت ؟

خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .

حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود

عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بی سیم چی را صدا زد.

حاجی گفت: هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با

اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا بود.

خلاصه تورجی را پیدا کردند

حاجی بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت:

تورجی چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون.

تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت

صدا را روی تمام بی سیم ها انداخته بودند

خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم

بچه ها دارند تکبیر میگند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند

تورجی خونده بود :

در بین آن دیوار و در

زهــرا صدا می زد پدر

دنبال حیـدر می دوید

از پهلــویش خـــــون می چکید

زهرای من، زهرای من...
 
تعداد بازدید از این مطلب: 581
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


پروازی به مقصد آسمان
یک. دو. سه...آتش!
1- دوازدهم تیر سال 67، ساعت تقریبا نزدیک 10 است و ناو آمریکایی «وینسس» در آب‌های خلیج فارس در حرکت است.
2- ساعت حدود 10:10 فرمانده مرکز عملیات نیروی دریایی آمریکا، از این که ناو مذکور چندین کیلومتر دورتر از محلی قرار دارد که باید باشد، ابراز تعجب کرده و به فرمانده ناو اخطار می‌دهد که برگردد.
3- پس از بیست و هفت دقیقه تاخیر، در ساعت حدود 10:25 هواپیمای ایرباس از فرودگاه بندرعباس به مقصد دبی به حرکت درمی‌آید.
4- دیگر ساعت کم کم به 10:30 نزدیک می‌شود. اکنون ناو «وینسس» در آب‎‌های "ایران" شناور است و هواپیمای مسافربری ایرباس با 298 سرنشین در آسمان "ایران" در حال پرواز. کاپیتان راجرز فرمانده این ناو پیشرفته، هواپیمای مسافربری را در رادار می‌بیند و سیگنال‌های ارسالی آن را دریافت می‌کند؛ سیگنال «کد 3» یعنی من هواپیمای مسافربری هستم نه جنگی!
5- فرمانده باتجربه و خبره این ناو پیشرفته آمریکایی به بهانه این که آن را f14 گمان کرده فرمان آتش می‌دهد. دو موشک روانه هواپیمای مسافربری با 298 سرنشین می‌شود و... تمام.
156 مرد، 53 زن، 57 کودک 2 تا 12ساله و هشت کودک زیر دو سال به همراه 42 نفر با ملیت‌های یوگسلاو، پاکستانی، هندی، عرب و 16 خدمه پروازی برشته می‌شوند...
6- تمام سربازان ناو جنگی وینسنس پس از بازگشت از ماموریت موفق خویش، از سوی نیروی دریایی آمریکا مدال مبارزه دریافت کردند. بر اساس گفته‌های شبکه هیستوری، مدال مبارزه به کسانی داده می‌شد که می‌توانستند با «سرعت و دقت آتش بگشایند»!
7- 14 تیر روزی بود که جمهوری اسلامی ایران، طی نامه‌ای به رئیس شورای امنیت ملی خواستار تشکیل جلسه فوری برای رسیدگی به موضوع شد.
8- 25 تیر شورا تشکیل جلسه داد. از سوی ایران دکتر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت، و از جانب آمریکا بوش معاون وقت رئیس جمهوری در جلسه حضور داشتند. شورای امنیت پس از استماع اظهارات طرفین، با ابراز تاسف عمیق از این حادثه مواردی را مطرح نمود که هیچ یک از ابراز تاسف از این حادثه و اعلام همدردی با خانواده‌های قربانیان فراتر نرفت.
9- جمهوری اسلامی ایران علاوه بر شورای امنیت و شورای ایکائو ، شکایت خود را در دیوان لاهه نیز مطرح کرد. عنصر تخصصی سازمان ملل متحد یعنی ایکائو نیز از مسائل سیاسی به دور نمانده و به جای بررسی فنی به ابراز تاسف و تسلیت به بازماندگان سانحه پرداخت.
10- .......
11- جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 12 تیر68 این جنایت را محکوم کرد.
12- ایران در 12 تیر 69 ضمن ابراز همدردی با بازماندگان واقعه 2 سال پیش، این حرکت جنایت کارانه را محکوم کرد.
13- .....
14- معاون امور حقوقی وبین‌المللی رئیس جمهور در تاریخ 12 تیرماه سال 75 این حرکت را محکوم و برای عاملین آن ابراز تاسف کرد.
15- .....
16- وزارت امور خارجه ایران در سالگرد این حادثه در سال 86 این واقعه را محکوم کرد.
17- ...
18- مرضیه افخم سخنگوی وزارت خارجه، دوازدهم تیرماه 93 با حضور در جمع خبرنگاران مسببین این حادثه دلخراش را محکوم نمود.
19-......
20-......
 
تعداد بازدید از این مطلب: 618
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


ایستگاه صلواتی
این طوری لو رفت

دو تا از بچه‌های گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و‌های های می‌خندیدند. گفتم: «این كیه؟»

گفتند: «عراقی»

گفتم: «چطوری اسیرش كردید؟» می‌خندیدند.
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی‌ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود!»
اینطوری لو رفته بود. بچه‌ها هنوز می‌خندیدند.
تعداد بازدید از این مطلب: 622
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


روزه اش را با بوسه بر ضریح حضرت معصومه (س) افطار میکرد

علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) ماه مبارک رمضان تا صبح بیدار بودند؛ مقید بودند دعای سحر را با افراد خانواده بخوانند و پیش از ماه رمضان از همسایه ها اجازه می گرفتند که اگر برای سحر خواب ماندند آنها را بیدار کنند. ایشان در درس تفسیرشان فرموده بودند که من در طول عمرم تا به حال به یاد ندارم که شب های ماه رمضان را خوابیده باشم. علامه حسن زاده آملی می نویسد: وقتی به حضور شریف علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) تشرف حاصل کرده بودم و عرض حاجت نمودم، فرمود: "آقا دعای سحر حضرت امام باقر(علیه السلام) را فراموش مکن که در آن جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفی از حور و غلمان نیست. اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین تر است".



روزه اش را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه (سلام الله علیها) افطار می کرد. پیاده به حرم مشرف می شد و ضریح مقدس را می بوسید سپس به خانه برمی گشت و غذا می خورد. شب های ماه مبارک در جاهایی که مجالس روضه بود شرکت می کرد و گاهی با تمام وجود گریه می کرد به طوری که بدنش می لرزید.

ایشان (علامه طباطبايي) در درس تفسیرشان فرموده بودند که من در طول عمرم تا به حال به یاد ندارم که شب های ماه رمضان را خوابیده باشم.

در روایت داریم که می فرماید: «اَلصُّومُ لی وَ اَنَا اُجزی به» خدا می فرماید: "روزه برای من است". نمی فرماید نماز برای من است؛ هم چنان که می فرماید در زمین کعبه خانه من است، در ماه های سال، ماه رمضان ماه من است، در بین عبادات هم می فرماید روزه برای من است.
 

تعداد بازدید از این مطلب: 681
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


جانباز شیمیایی

به گزارش وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران- جانبازی شیمیایی در خاطراتش چنین گفته است:

تاکسی که مرا از ترمینال جنوب تا خانه ام آورد 100 تومان بیشتر گرفت . چون می گفت باید ماشینش را ببرد کارواش . گرد و غبار لباس خاکی من را میخواست بشوید !!!

همان روز باید می فهمیدم که چه اتفاقی افتاده ...اما طول کشید ...زمان لازم بود ...همین چندی پیش آژانس گرفته بودم تا بروم جائی ..راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره آژیر خطر را هم در ذهن نداشت . ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و سرفه ها به من حمله کردند . از حالم سوال کرد.

( کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را برای کسی توضیح بدهم ...اما آن شب انگار کسی دیگر با زبان من گفت ...گوئی قرار بود من چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ) گفتم که جانباز شیمیائی هستم و نگران نباشد و این حالم طبیعی است .

سکوت کرد ...به سرعت ظبط ماشینش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور نمود ...وارد اتوبان که شدیم ...حالم بدتر شد ...سرفه ها امانم را بریده بودند ...

ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است حالم بهم بخورد و ماشینش کثیف شود و او چندشش میشود ...و...رفت ...من تنها در شبی سرد ..کنار اتوبان ایستاده بودم و با خودم فکر میکردم که: چرا ؟ پدر و مادر او مگر از ما برایش نگفته اند ؟ معلمانش چه ؟ 

تعداد بازدید از این مطلب: 680
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0



عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود