قُلْ یَعِبَادِى الَّذِینَ أَسرَفُوا عَلى أَنفُسِهِمْ لا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ.....
دوستــی دارم که با من است حتی از رگ گردن هم نزدیک تر ولی من از آن غـــــــــــــــــافلم!!!!!

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رهروان و آدرس rahro.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 312
کل نظرات : 53

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :
سلام شهدا

سلام شهدا اجازه بدهيد راحت حرف بزنم بغض راه گلويم رابسته«هم مي شود گريه كنم هم نمي شود»غمي به سنگيني يك كوه روي دلم نشسته وپا نمي شود.نمي خواهم احساسم راعوض كنم دوست دارم استحاله شوم شهدا من آدم بدرد نخوري هستم سالهاست بدون گواهينامه عبوديت زندگي كرده ام بارهاجريمه شده ام بخاطر اشتباهاتم بارها تصميم گرفته ام به شما برسم ولي هميشه براي رسيدن به شما زود دير مي شود و به روي شما ايستاده ام وبا خودم حرف يزنم خودي كه شكل ديگري شده اشك در چشمهايم موج مي زند و مي رقصد روي گونه هايم.شهدا كمكم كنيد خداكند شما مراپيدا كنيد شهدا خدا هوايتان را داشت شما در حياط خلوت خدا قدم زديد تا خدا توجه اش جلب شود از همه خوشبخت تر بوديد وخدا شمارا چيد.كمكم كنيد تا كمك كنيد تا اجازه ندهم غريبه ها به خلوت با شكوهم هجوم بياورند ولحظه هاي سبزم را سياه كنند.بله جايي كه حضور روشن خدا نباشد دوست داشتن معني ندارد حالا ميفهمم چرا اينقدر شما رادوست دارم من هواي باريدن دارم حس مي كنم شكستني شده ام اينقدر موتور زندگي ام جوش آورده وداغ كرده كه حس ميكنم بايد كمي استراحت كنم تا اين موتور ازكار نيفتد نه اشتباه شد من همش استراحت مي كنم موتور وجودم از بيكاري جوش آورده. شهدا من منتظرم كمك كنيد تمام دستها براي شمارش اين انتظار كم است زندگي برايم صفحه ي شطرنجي است كه مرا مات كرده كمكم كنيد از اول بازي راشروع كنم من قانون بازي را ميدانم اما احساس ميكنم چيزي دست وپايم رابسته و نمي گذارد جريان داشته باشم براي همين بازنده ام راستي! مگر تمام آدمهاي بزرگ «مثل شما»كه در تاريخ بشريت تغييروتحول ايجادكردند فرشته بودند چرا من نمي توانم در خود تحول ايجاد كنم؟! من به«شهيد محمد علي رجايي» ايمان دارم كه گفت:«همش نبايد ديگران سرنوشت باشند وتو سرنوشت باشند وتو سرنوشت آنها را بخواني حالايكبار هم تو سرنوش درست كن وبگذار ديگران بخوانند شهدا كمك كنيد تا سرنوشت درست كنم كمك كنيد تا پيله هاي غرور،غفلت ومنيت را پاره كنم كمك كنيد تا بقول خودتان نور بالا بزنم كمك كنيد تا از پل هوا هوس سربلند بگذرم كمك كنيد تا از مرداب گناه رهايي يابم وپراوز كنم شهدا من منتظر پروازم. (وعده ي ديدار من وشما ملكوت)

تعداد بازدید از این مطلب: 1021
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اینجا شهید زنده ای به آسمان خیره شده است

 یشنهاد میکنم بخونیدش واقعا متاثر شدم

*به احترام این زن باید ایستاد
یک _جامانده_از_کاروان_شهدا
اینجا شهید زنده ای به آسمان خیره شده است...*

اینجا شهید زنده ای روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده است و با نگاهش نجوا می کند، جانباز 100 درصد "سید نورخدا موسوی
                            
   منفرد" سه سال است در حالت
کما همینطور خیره به سقف اتاق می نگرد و انگار در عمق نگاهش چیزی است که
مسحورمان می کند! نه تنها ما را بلکه هر کسی را که اینجا قدم گذاشته و جادو
شده است.

می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به
نیت زیارت "شهید زنده" می آیند! جانبازی که رد گلوله گروهک ملعون ریگی را
می توان روی پیشانی اش گرفت، "نور خدا" شهید پاسداشت کیان مملکت است، شهید
حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!

زهرا سادات
دختر کوچک سید نورخدا می گوید که پدرش سه سال و دو ماه و 10 روز است که به
آسمان خیره شده و انگار منتظر است! دخترک شماره روزهای انتظار پدرش را خوب
می داند و حتی ساعت هایش را هم شمرده است.

تنها 10 سال سن دارد و
قرار است بعد از سه سال چراغ شادی را امشب در دهمین سالگرد تولدش در خانه
نورانی "سید" روشن کند، می گوید این تولد، تولد 10 سالگی او نیست، تولد
نویدی است که دکتر برای یک بار دیگر "زهرا" گفتن سید نورخدا به آنها داده و
بی اندازه خوشحالشان کرده است.

   

           

   

تعداد بازدید از این مطلب: 1011
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تفحص

طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...

یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.
معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.

خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.

                       

تعداد بازدید از این مطلب: 1040
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


افلاکیان

از همه افلاک برتر بوده اند، دوست نه بلکه برادر بوده اند

تشنه لب دادند جان پای حسین، عاشقان حضرت پیر خمین

با شهادت زندگی زیبا شود، عاشقی با سوختن معنا شود

حال آنها رفته و ما مانده ایم، از شهادت ما همه جا مانده ایم

تا نفس داریم تا که زنده ایم، ای شهیدان از شما شرمنده ایم

تا ابد رزمنداه ایم پای ولی، جان فدای حضرت سیدعلی

                         

تعداد بازدید از این مطلب: 958
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اشتباه کردم حسین را فرستادم جبهه!!!

جنازه ی حسین را آوردند !

پدرش در تشییع جنازه ی او دائم فریاد می زد:" اشتباه کردم حسین را فرستادم جبهه"!!!

اهالی روستا سرزنشش می کردند که "محمد آقا !ضدانقلابی ها دور و برمان هستند این حرفها را نزن و اجر شهید را پایمال نکن !" و دوباره پدر شهید فریاد می زد:" اشتباه کردم ،گناه کردم!"

مراسم بزرگداشت شهید مملو از جمعیت بود ؛با حضور همرزمان و بچه های سپاه و مهمانانی که برای تسلیت آمده بودند!

پدر شهید می خواست صحبت کند ؛همه نگران بودند حرفهایی بزند ! و موجب شادی دشمن و ناراحتی دوستان شود!

پدرشروع کرد به فریاد زدن : "مردم بدانید من اشتباه کردم حسین را به جبهه فرستادم ! ..."

...خانواده ودوستان شهید ناراحت شدندو سرها را پایین انداختند و این را به حساب داغی که بر دل پدر نشسته بود گذاشتند که محمد آقا ادامه داد:" تا وقتی عباس هست، حسین نباید شهید شود!!!من باید اول عباسم را به جبهه می فرستادم !"

عملیات بدر نوبت عباس شد . و پدر شهید هیچگاه تا پایان عمر خودش را نبخشید که :عباس بعد از حسین شهید شد!!!!

شادی روح شهیدان محمد حسین وعباس رجبعلی و پدر و مادر شهیدان رجبعلی "صلوات

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 885
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 15 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود