قُلْ یَعِبَادِى الَّذِینَ أَسرَفُوا عَلى أَنفُسِهِمْ لا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ.....
دوستــی دارم که با من است حتی از رگ گردن هم نزدیک تر ولی من از آن غـــــــــــــــــافلم!!!!!

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رهروان و آدرس rahro.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 311
کل نظرات : 53

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 11
باردید دیروز : 5
بازدید هفته : 299
بازدید ماه : 432
بازدید سال : 4148
بازدید کلی : 46640
قربانی

بالای سر جنازه حسین بودم.مردی آمد.اورا شناختم.لباس سیاهی به تن داشت.اوهم گریه می کرد.به من گفت: می دانم جای مناسبی نیست، اما حال که بالای سر جنازه فرزندت نشسته ای، چه احساسی داری؟
یاد حرف حسین افتادم.همیشه می گفت: "مادر! اگر شهید شدم، فکر نکن خدا بر تو مصیبتی وارد کرده. پس آن مادری که چهار شهید می ده ومیگه اگر پسر دیگری داشتم، در راه اسلام کی دادم، مادر نیست؟"
گفتم: "چیزی ندارم بگم.اگر خدا این قربانی رااز من قبول کند، این پسر را داده ام.اگر بازهم پسر داشتم در راهش می دادم "
شهید حسین شعبانی

تعداد بازدید از این مطلب: 893
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


خدا بود ودیگر هیچ نبود

در دنیا ، به چیزهاى كوچكى خوشحال مى شوم كه ارزشى ندارند
و از چیزهایى رنج مى برم كه بى اساس اند.
این خوش حالى ها و ناراحتى ها [به] دلیل كم ظرفیتى من است.

کتاب "خدا بود و دیگر هیچ نبود "
شهید چمران

تعداد بازدید از این مطلب: 745
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


به باباهاي مفقود الاثر و دختران چشم انتظار

 ای پیش پرواز کبوتر های زخمی ... بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی ... یک قاب چوبی روی دست میخ بودی
توی کتابم هر چه بابا آب می داد ... مادر نشانم عکس توی قاب می داد
اینجا کنار قاب عکست جان سپردم ... از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم
من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ... خوب لا اقل حرفي بزن، مرد حسابی!
یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو ... از سیم های خاردار قاب رد شو
برگرد تنها یک بغل بابای من باش ... ها! یک بغل برگرد، تنها جای من باش
ای دست هایت آرزوی دستهایم ... ناز و ادایم مانده روی دست هایم
شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی ... یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی
عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است ... یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!!
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است ... پروانه ای که توی تار عنکبوت است
امشب عروسی می کنم جای تو خالی ... پای قباله جای امضای تو خالی
ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش ... یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

عبد الکریم زارع

 
426x559 - 1
تعداد بازدید از این مطلب: 822
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


دعا کنید پدرم شهید بشه!

رو کرد به من و گفت: حاجی فقط دعا کنید پدرم شهید بشه!

خشکم زد. گفتم دخترم این چه دعاییه؟

گفت: آخه بابام موجیه!

گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرادعاکنم شهید بشه؟

گفت: آخه هروقت موج میگیردش وحال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو و مادرم و برادرم رو کتک میزنه!

اما مشکل ما این نیست!

گفتم: دخترم پس مشکل چیه؟

گفت: بعد اینکه حالش خوب میشه و متوجه میشه چه کاری کرده شروع میکنه دست و پاهای هممون رو ماچ میکنه و معذرت خواهی میکنه.

حاجی ماطاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم حاجی دعاکنید پدرم شهیدبشه و به رفیقاش ملحق بشه...

 
تعداد بازدید از این مطلب: 832
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چقدر جاشون خالیه...


جای "شهید همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...

جای "شهید چمران" خالی که یه روسری به همسر لبنانی اش غاده جابر هدیه داد و گفت:
بچه های یتیم خانه دوست دارن شما را با حجاب ببینن...

جای "شهید حمید باکری" خالی که خانم فاطمه امیرانی همسرش میگفت:
به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...

تعداد بازدید از این مطلب: 938
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


هیچ نمیتوان گفت......
هیچی نمی شه گفت........
یه دل سیر گریه می خواد....

425x453

تعداد بازدید از این مطلب: 802
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


رهبرم....
رهبرم ...

در این سالهای آخر الزمان چقدر برایت سخت میگذرد...

با عده ای از روبه صفتان دور و برت آشنایم ...

ریا کار، دروغگو و چاپلوس زیاد شده اند ...

نمی دانم مسوولین ، تشنه قدرت و ثروتند یا خدمت !!!

رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام ، رییس جمهور محترم ، رهبرم تنها مانده است ...

دیگر باور کرده ام روایتی را که میگفت :
آخر الزمان ، عده ای از علما ، مقابل امام زمان ، می ایستند !!!

تعداد بازدید از این مطلب: 1024
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


کجایند ساپورت پوشان اروند؟؟!!

یکی از کاربران شبکه اجتماعی افسران در مطلبی که در این شبکه اجتماعی منتشر شده است با رویکردی انتقادی نسبت به پوشش برخی زنان در کشور، با انتشار تصویری از رزمندگان جنگ ایران و عراق که در حال پوشیدن لباس غواصی هستند، یاد و خاطره آنان را گرامی داشته است.

این کاربر شبکه اجتماعی "افسران” با انتشار این عکس نوشت:

«رفقایی که سن و سالشان زمان ساپورت پوشیدنشان ، آن زمانی که هم سن و سال من و تو بودند. جوان بودند و زیبا…غواصی می پوشیدند البته فرقش این است که آن زمان قیمتش گران بود… اصلا گیر نمی آمد می گفتند اگر خواستید تیر بخورید. سرتان را جلو بگیرید نکند لباس پاره شود ها! جنازه های رشید و بیجانشان را از داخل لباس در می آوردند و جوان دیگری را ساپورت پوش می کردند …»
 

تعداد بازدید از این مطلب: 936
موضوعات مرتبط: شهید , اجتماعی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


ناگفته های دیدار رهبر انقلاب با یک خانواده شهید ارمنی

ناگفته های دیدار رهبر انقلاب با یک خانواده شهید ارمنی
 (طولانی هست ولی اگه وقت دارین حتما بخونین!!! واقعا پند آموزه...)

امام جمعه تهران که شدند این کار را شروع کردند و هم‌چنان هم ادامه دارد. افتخارمان این است که در استان تهران، خانواده و شهید به بالا نداریم که آقا خانه‌شان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تک‌تک این محله‌های خود شما را من حداقل می‌دانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.

حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. به‌همین‌خاطر می‌دانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحال‌ترین لذتی که آدم می‌خواهد ببرد را دارد. بعضی‌هایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید می‌روی فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچه‌شان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آن‌ها با افتخار می‌گویند، ولی ما که می‌نشینیم نگاه می‌کنیم، آن خستگی را احساس می‌کنیم.

بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال خانواده شهید «خرسند»، در نازی‌آباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان این‌قدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت می‌کرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.

این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدم‌هایی که در راه خدا در کشور ما از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و...

تعداد بازدید از این مطلب: 1048
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


با شمایم شهدا گوش کنید
با شمایم شهدا گوش کنید، هر چه دیدید ز کردار بدم، همه نادیده بگیرید فراموش کنید . شعر دلتنگی من را به یقین می شنوید، حال افسرده ی من را به یقین می دانید، آرزویم این است کاش می شد که شهادت نصیبم می شد.. خدایا کمکمان کن تادر باتلاق زندگی شرمنده شهدا نشویم.......... دوستان شهیدم شرمندتونم
تعداد بازدید از این مطلب: 999
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


سلام شهدا

سلام شهدا اجازه بدهيد راحت حرف بزنم بغض راه گلويم رابسته«هم مي شود گريه كنم هم نمي شود»غمي به سنگيني يك كوه روي دلم نشسته وپا نمي شود.نمي خواهم احساسم راعوض كنم دوست دارم استحاله شوم شهدا من آدم بدرد نخوري هستم سالهاست بدون گواهينامه عبوديت زندگي كرده ام بارهاجريمه شده ام بخاطر اشتباهاتم بارها تصميم گرفته ام به شما برسم ولي هميشه براي رسيدن به شما زود دير مي شود و به روي شما ايستاده ام وبا خودم حرف يزنم خودي كه شكل ديگري شده اشك در چشمهايم موج مي زند و مي رقصد روي گونه هايم.شهدا كمكم كنيد خداكند شما مراپيدا كنيد شهدا خدا هوايتان را داشت شما در حياط خلوت خدا قدم زديد تا خدا توجه اش جلب شود از همه خوشبخت تر بوديد وخدا شمارا چيد.كمكم كنيد تا كمك كنيد تا اجازه ندهم غريبه ها به خلوت با شكوهم هجوم بياورند ولحظه هاي سبزم را سياه كنند.بله جايي كه حضور روشن خدا نباشد دوست داشتن معني ندارد حالا ميفهمم چرا اينقدر شما رادوست دارم من هواي باريدن دارم حس مي كنم شكستني شده ام اينقدر موتور زندگي ام جوش آورده وداغ كرده كه حس ميكنم بايد كمي استراحت كنم تا اين موتور ازكار نيفتد نه اشتباه شد من همش استراحت مي كنم موتور وجودم از بيكاري جوش آورده. شهدا من منتظرم كمك كنيد تمام دستها براي شمارش اين انتظار كم است زندگي برايم صفحه ي شطرنجي است كه مرا مات كرده كمكم كنيد از اول بازي راشروع كنم من قانون بازي را ميدانم اما احساس ميكنم چيزي دست وپايم رابسته و نمي گذارد جريان داشته باشم براي همين بازنده ام راستي! مگر تمام آدمهاي بزرگ «مثل شما»كه در تاريخ بشريت تغييروتحول ايجادكردند فرشته بودند چرا من نمي توانم در خود تحول ايجاد كنم؟! من به«شهيد محمد علي رجايي» ايمان دارم كه گفت:«همش نبايد ديگران سرنوشت باشند وتو سرنوشت باشند وتو سرنوشت آنها را بخواني حالايكبار هم تو سرنوش درست كن وبگذار ديگران بخوانند شهدا كمك كنيد تا سرنوشت درست كنم كمك كنيد تا پيله هاي غرور،غفلت ومنيت را پاره كنم كمك كنيد تا بقول خودتان نور بالا بزنم كمك كنيد تا از پل هوا هوس سربلند بگذرم كمك كنيد تا از مرداب گناه رهايي يابم وپراوز كنم شهدا من منتظر پروازم. (وعده ي ديدار من وشما ملكوت)

تعداد بازدید از این مطلب: 1019
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اینجا شهید زنده ای به آسمان خیره شده است

 یشنهاد میکنم بخونیدش واقعا متاثر شدم

*به احترام این زن باید ایستاد
یک _جامانده_از_کاروان_شهدا
اینجا شهید زنده ای به آسمان خیره شده است...*

اینجا شهید زنده ای روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده است و با نگاهش نجوا می کند، جانباز 100 درصد "سید نورخدا موسوی
                            
   منفرد" سه سال است در حالت
کما همینطور خیره به سقف اتاق می نگرد و انگار در عمق نگاهش چیزی است که
مسحورمان می کند! نه تنها ما را بلکه هر کسی را که اینجا قدم گذاشته و جادو
شده است.

می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به
نیت زیارت "شهید زنده" می آیند! جانبازی که رد گلوله گروهک ملعون ریگی را
می توان روی پیشانی اش گرفت، "نور خدا" شهید پاسداشت کیان مملکت است، شهید
حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!

زهرا سادات
دختر کوچک سید نورخدا می گوید که پدرش سه سال و دو ماه و 10 روز است که به
آسمان خیره شده و انگار منتظر است! دخترک شماره روزهای انتظار پدرش را خوب
می داند و حتی ساعت هایش را هم شمرده است.

تنها 10 سال سن دارد و
قرار است بعد از سه سال چراغ شادی را امشب در دهمین سالگرد تولدش در خانه
نورانی "سید" روشن کند، می گوید این تولد، تولد 10 سالگی او نیست، تولد
نویدی است که دکتر برای یک بار دیگر "زهرا" گفتن سید نورخدا به آنها داده و
بی اندازه خوشحالشان کرده است.

   

           

   

تعداد بازدید از این مطلب: 1011
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تفحص

طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...

یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.
معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.

خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.

                       

تعداد بازدید از این مطلب: 1039
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


افلاکیان

از همه افلاک برتر بوده اند، دوست نه بلکه برادر بوده اند

تشنه لب دادند جان پای حسین، عاشقان حضرت پیر خمین

با شهادت زندگی زیبا شود، عاشقی با سوختن معنا شود

حال آنها رفته و ما مانده ایم، از شهادت ما همه جا مانده ایم

تا نفس داریم تا که زنده ایم، ای شهیدان از شما شرمنده ایم

تا ابد رزمنداه ایم پای ولی، جان فدای حضرت سیدعلی

                         

تعداد بازدید از این مطلب: 955
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اشتباه کردم حسین را فرستادم جبهه!!!

جنازه ی حسین را آوردند !

پدرش در تشییع جنازه ی او دائم فریاد می زد:" اشتباه کردم حسین را فرستادم جبهه"!!!

اهالی روستا سرزنشش می کردند که "محمد آقا !ضدانقلابی ها دور و برمان هستند این حرفها را نزن و اجر شهید را پایمال نکن !" و دوباره پدر شهید فریاد می زد:" اشتباه کردم ،گناه کردم!"

مراسم بزرگداشت شهید مملو از جمعیت بود ؛با حضور همرزمان و بچه های سپاه و مهمانانی که برای تسلیت آمده بودند!

پدر شهید می خواست صحبت کند ؛همه نگران بودند حرفهایی بزند ! و موجب شادی دشمن و ناراحتی دوستان شود!

پدرشروع کرد به فریاد زدن : "مردم بدانید من اشتباه کردم حسین را به جبهه فرستادم ! ..."

...خانواده ودوستان شهید ناراحت شدندو سرها را پایین انداختند و این را به حساب داغی که بر دل پدر نشسته بود گذاشتند که محمد آقا ادامه داد:" تا وقتی عباس هست، حسین نباید شهید شود!!!من باید اول عباسم را به جبهه می فرستادم !"

عملیات بدر نوبت عباس شد . و پدر شهید هیچگاه تا پایان عمر خودش را نبخشید که :عباس بعد از حسین شهید شد!!!!

شادی روح شهیدان محمد حسین وعباس رجبعلی و پدر و مادر شهیدان رجبعلی "صلوات

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 882
موضوعات مرتبط: شهید , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0



عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود